حسن گوهرپور روزنامهنگار
از روزِ فقدانِ جسمانیِ دکتر پرویز اذکایی به این میاندیشم که آیا او در روزگار خویش و در موطنش «غریب» بود یا «قریب»؟ هر چه نام و نشانش را، حرف و سخنش را، کتاب و کتابتش را، رفتار و روش و سلوک و منشش را میکاوم چیزی از غربت نمییابم، همه آشناییست، همه نامداری است و همه بزرگی و جلال است و همه قریبی و خویشی و خویشاوندیست. این که بگوییم او در وطن خویش غریب بود،
دور از صحت است و دلیل سُقم آن تکریمی است که اهالی خردورزی و خاصانِ فرهنگ ایران زمین به درستی بر ای ایشان روا داشتند و تاریخ نیز چنین رسمِ مرسومی را بهغایت نیکو، به پا خواهد داشت. اما آیا خویشتنِ این آگاهِ فرزانه و دانشمند دوران، در دیار هگمتانه و فراتر ایران فرهنگی، خود را غریب میدانست یا نه، سوالیست که رفتارهای اجتماعی ایشان و بزرگان اهل دانایی پاسخ آن را داده و دادهاند.
اذکایی در ساحَت ایران فرهنگی / به تَجَمُّل بنشیند به جَلالت برود
اذکایی بر جایی از تارُک تاریخ و فرهنگ نشسته بود که نظارهاش به دیدۀ آگاهیهای عوامانه میسر نبود، بنابراین آنانی میتوانستند او را ببینند، که بر طبقۀ خاصی از جهانِ دانش تکیه داشتند، جایی که برای ورود به دامنۀِ زیستِ آگاهانۀِ آن، باید عرقریزان روح داشت و صبر عاشقانه. معادلات زندگی مادی و معنوی افراد آن جهانزیست، متفاوت با معادلاتیست که بر جهان تفکری بدنۀ عمومی جامعه حاکم است. در آن میانۀ فضل که از آن سخن میگوییم، بزرگانِ اندکی توانستهاند بِزیند، بزرگانی از فارابی و ابنسینا و ابوریحان و خواجه نصیر تا سهروردی و ملاصدرا و میرداماد و ... . در آن میانۀ فضل، هر کسی را بهر کاری گماشتهاند، گماشته اما نه از آنگونه که دستی بالاتر بیاید و جایگاه خردمند را تعیین و هدایت کند، نه! بلکه از آنگونه که فرهنگ و تاریخ ایران خودش دستِ بالایِ این گستره است و فاضلان و دانشمندان را آنجایی که باید مینشاند؛ و چه نیکوست بدانیم خردمندی را که فرهنگ جایگاهش را مقرر کند «به تَجَمُّل بنشیند به جَلالت برود» ایرانِ فرهنگی - این خوانِ بزرگ آگاهی - اما قدردان اذکایی است،
قریبِ دیار فرهنگِ ایران، همیشه در این جغرافیای سِترگ به عشق زیسته و به آگاهی روزگار گذرانده است. چه ودیعهای از این خوشتر برای فرزانۀ دانشپژوه، که کمندِ بلندِ ذهنِ او، ابوریحان بیرونی و حکیم رازی را برای روشننمودن چراغ و نشاندادن راه دانایی به سایر پژوهشگران ایران فرهنگی به زمین افکنده و به بازشناسی کشانده است. باقی پژوهشها را بگذاریم و بگذریم، همین دو کار، همین پنجه درافکندن با آثار دو نامدار تاریخ و همهچیزدان و سربلند بیرون آمدن، برای یک فاضل رضایتبخش نیست و او را در میان آگاهان قریب نمیکند؟ قدر و منزلتی بهتر از این میتوان برای اهل فضل سراغ گرفت؟ منزلتی بیش از این میتوان برای خردمند در نظر آورد؟ آیا این مصداق قریبی و خویشی در روزگار ما نیست؟ آیا این قریبی نیست که اگر هر پژوهشگری از حوزۀ ایران فرهنگی که شامل بخشهایی از آسیای مرکزی، افغانستان، قفقاز و جنوب روسیه و بخشهایی از پاکستان امروزی و شمال عراق امروزی یا اگر بخواهیم این نفوذ فرهنگی را گستردهتر هم ببینیم، از شمال چین، بخشهایی از قرقیزستان امروز (فرغانه) و ازبکستان و شمال هند و آسیای صغیر تا بالکان بخواهد چیزی از ابوریحان و رازی و باباطاهر و عینالقضات و همدان و ... بداند حتماً باید سری به آثار استاد فرزانۀ دیار ما بزند و بیاموزد؟
اگر امروز و دیروز نامدارانی چون داریوش شایگان، کامران فانی، احسان یارشاطر، تقی پورنامداریان، علیرضا ذکاوتی قراگزلو، حسین معصومی همدانی، محمود جعفری دهقی و ... از دکتر اذکایی سخن به میان میآورند نشانهای از جاودانگی او بر خوانِ پر شکوهِ ایران فرهنگی نیست؟ بهطور مطلق باید گفت جاودانگی رازش را با اذکایی در میان نهاده بود. جادوانگی پنجرهاش را به روی او گشوده بود و این سهمی است که «عشق» به اهالی دانایی میبخشاید.
اذکایی در ساحَت زیستجهانِ اجتماعی پژوهشگری قابل دسترس، بی ادعا، فروتن و جدی. اینها اندکی از سجایای بزرگدانشمند دیار ما بود. اگر پرسشگر بودی و اهل پژوهش، محال بود نتوانی از خرمن بزرگ داناییاش خوشهای بچینی؛ او در ساحَت اجتماعی اینقدر «راحت» و «روان» بود که بر عکسِ افرادِ متظاهر به دانایی، گاه حتی نمیتوانستی کارهای بزرگش را به رفتار بیتکلفش پیوند بزنی! اما این همه روانی از کجا آمده بود؟ بدیهیست که بهطور کامل نمیشود از مولف به متن رفتارها، آنگونه که شایسته است پی برد، اما میشود فهم کرد که او زورآزماییهای اجتماعی را با زورآزمایی در عرصۀ آگاهی به سوداگری نشسته بود. معاملهای پر سود و بیزیان. زورآزماییِ اجتماعی و تلاش برای رسیدن به جایگاه و دیدهشدنهای مقطعی و کیفکشی و ... را به اهلش و به «بها» داده بود و فهم تاریخی و عمیق از عالمان و جغرافیا و فلسفه را به «بهانه» گرفته بود؛ و هم اینگونه بود که نه به تکریمها و ستایشها و جایزهها و بزرگداشتها دلبسته بود و نه به بیتفاوتیها دلشکسته. میدانست کجاست؟ و به کجای این شب تیره قبای دانش خود را آویخته است.
میدانست برای کدام طبقه از جامعه - از منظر آگاهی – اثر خلق کرده است، میدانست اهالی فن دربارهاش چه میاندیشند و میدانست که قدرش را و منزلتش را میدانند، از همین رو بود که آرام بود و بیتوقع. حتی از جاه دنیا و مال خویش گذشت و همه را وقف فرهنگ کرد، همه چیزش برای فرهنگ و سپس فرهنگ برای همهچیزهایی که داشت! حالا ممکن است اگر شاغول کجی و راستی را دست مردم عادی بدهیم (عادی از منظر برخورداری از آگاهیهای تخصصی و موضوعات مورد پژوهش استاد) و متوقع باشیم که آنها «قریبی» و «غریبی» را در وطن برای مراجع علمی و فلسفی معین کنند، سخت است از خوانندگان پاپ و بازیگران پردۀ نقرهای و ورزشکاران دیگر مشاهیر عمومی پیشی گرفتن؛ اما اگر ملاک فضل و آگاهی باشد و اینکه چه افرادی به لوازم آن مجهزند و از خاصان هم در این باب فتواخواهی شود، آن وقت سره از ناسره جدا میشود و اذکایی و دیگران بیرون میآیند. اذکایی و دیگرانی که نام بردیم و نام بردند و امروز برخیهایشان دربارۀ اذکایی سخن راندند «همه از یک قبیلۀ بیچترند! فقط لهجههایشان آنها را به غربت جادهها برده است»؛ و این غربت هم فقط غربتی از جنس جغرافیاست، نه فرهنگ! چه اذکایی و اذکاییها ساربانان آگاهی و خردند، بادها و طوفانها میآیند و میروند، اما برای این بزرگان، راه و بیراه معلوم است، تا ستارهها در آسمان مسیر راه نمایان میکنند، و اراده و گامها در زمین قوت ایستادن و حرکت دارند، راه میپویند و ما هم در پی آنها راه خود را میکنیم آغاز ... با آرزوی اینکه بدانیم به قول اخوان ثالث در این مسیر «سه ره پیداست ...» و این ما هستیم که باید انتخاب کنید پای در کدام راه بنهیم!
پرویز اذکایی؛ میرجلالالدین کزاری، حسن گوهرپور